شهیدعلی سیفی در سال ۱۳۴۴ در شهرستان مراغه در خانواده ای متدین و ولایی چشم به جهان گشود. مادرش تعریف میکرد که من همیشه با وضو به علی شیر میدادم و در عالم رویا به من گفتند این سرباز ماست و از آن به خوبی مواظبت کن.
علی از دوران طفولیت با مجالس عزاداری آشنا شد و در مجالس عزاداری با زبان شیرین آذری به مداحی میپرداخت و خود گرداننده هیئتی درشهرستان مراغه بود…
علی پانزده ساله بود که جنگ شروع شد او از اولین بسیجی های داوطلب اعزام به جبهه بود از یک طرف ماندن و خدمت به مادر و از طرف دیگر حضور درجبههها ذهن او را به خود مشغول کرده بود تا اینکه با شروع عملیات بیت المقدس در اردیبهشت ماه سال ۶۱ پا در جبهه گذاشت و درعملیات بیت المقدس در آستانه فتح خرمشهر به سختی مجروح شد که به قول خودش عنایت امام رضا(ع) شامل حال او شد و در یکی از روزهای تشرف جانبازان جنگ تحمیلی به حرم امام رضا علیه السلام شفا یافت و میگفت مردم به نیت تبرک لباسهایم را به غارت بردند…
علی که بعد از پایان یافتن دوره راهنمایی تحصیلی شوق طلبه شدن در دلش افتاده بود حوزه علمیه قائم چیذر را انتخاب نمود و در نهایت حوزة علمیه شهر مقدس قم میعادگاه پاک شهید در عرصه علماندوزی بود…
شاید علی از جهت ظاهر زیاد دروس حوزوی را نخوانده بود اما در سیر و سلوک سرآمد بود. وقتی برای بچه های تخریب موعظه میکرد مثل اینکه خودش بارها عمل کرده و نتیجه آن را دیده است. او اصرار داشت لذت انس با خدا را همه بچشند…
روزهای بیاد ماندنی بعد از عملیات خیبر و غصه بچه ها از جاماندن جسم همسنگرانشان درجزیره مجنون با صدای ملکوتی علی التیام پیدا میکرد او وقتی روضه میخواند خودش را در صحرای کربلا میدید و بارها شده بود که درحین مداحی بیحال میشد و نفسهایش به شماره می افتاد…
اوج ارادت علی در مداحیاش روضه حضرت رقیه سلام الله علیها بود و خیلی با احساس، رفتن خار در پای این بیبی رابیان میکرد…
علی وقت نماز آنقدر نماز را با حضور قلب میخواند انگار توی این دنیا نیست…
نمازهایش طولانی میشد…
یک روز بچه ها به علی اعتراض کردند و گفتند نماز رو تندتر بخوان. که ایشان در جواب حکایتی از شهید محراب مدنی گفت و اظهار داشت که درصف اول نمازجمعه تبریز پشت سر شهید مدنی نماز میخواندیم، این شهید هم نمازهایش توام با طمئنینه و اشک بود. شخصی در صف اول نماز بود و شهید مدنی درحال اقامه نماز بود که شنید میگوید آقا نماز را تند بخوان. یکدفعه دیدم شهید مدنی تمام قامت برگشت و در حالیکه قطرات اشک صورتش را پرکرده و از محاسنش سرازیر بود فرمود: قارداش جان میدونی میخواهی با کی حرف بزنی؟ نقل این حکایت و با اخلاصی که شهید علی داشت همه را به تفکر وا میداشت…
آخرین باری که او را دیدم قبل از عملیات والفجر ۸ بود که برای نماز جمعه به دزفول رفته بودیم، درحالیکه سخنران قبل ازخطبه مشغول سخنرانی بود …
از دور هم من اون رو دیدم و هم اون من رو دید و بی اختیار از صفوف نماز گذشتیم و همدیگر رو درآغوش گرفتیم…
علی ملبس به لباس روحانیت بود. من اولین باری بود که او را دراین لباس میدیدم
قیافه ترکهای و عمامه سفید چهره عرفانی او را زیباتر کرده بود
وقتی او را در آغوش گرفتم شروع کردم تکان دادن او، او که خوشحال از این دیدار بود با مهربانی میگفت: تکانم نده که معنویتم میریزه…
و اینچنین بود شهادت مداح اهل بیت روحانی شهید عارف شهیدعلی سیفی نسب درتاریخ ۲۵/۱۱/۶۴ درعملیات والفجر۸ رقم خورد…
قسمتی از وصیت نامه شهید علی سیفی نسب
الهی! از تو سپاسگزارم که مرا با حسین (علیه السلام) آشنا کردی و عشق او را در قلبم جای دادی و چشمهایم را برایش گریاندی و مدال افتخار سینه زدن برای او را در سینهام قرار دادی.
خدایا! ای کاش می توانستم و قدرت آن را داشتم که شکرانه نعمت بزرگ یعنی وجود امام را به جای آورم. امامی که وسیله آزادی مستضعفین شد. امامی که نوید ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) را به امتش داد. امامی که وسیله معرفت شد تا ما نزدیکترین راه رسیدن به تو یعنی شهادت را بشناسیم.
عزیزان! خدا را، خدا را و باز خدا را به شما توصیه میکنم. تمام تلاشتان فقط برای رضای او باشد. خوشا به سعادتتان اگر خدا را داشتید که همه چیز خواهید داشت، ولی وا اسفا اگر خدا را فراموش کنید، که هیچ چیز نخواهید داشت. نه در دنیا و نه در آخرت…
برادران! رهرو راه شهدا بوده و از خون آنها الهام بگیرید،.
برادرانم! حسینی وار بودن، حسینی وار ماندن، حسینی وار زیستن و حسینی وار رفتن را به شما توصیه میکنم. حسین (علیه السلام) کشتی نجات است. برای آن بزرگورا سینه بزنید و بر مصائبش از صمیم قلب گریه کنید که این گریهها و سینه زنیها، شما را میسازد. پشتیبان ولایت فقیه باشید، که ضامن انقلاب اسلامی ما ولایت فقیه است.
و در مورد مسایل سیاسی اجتماع، بی تفاوت نباشید که ضرر میکنید.
تهیه و گردآوری : پیام نوروززاده- بخش شهدای سایت سالار شهیدان